دلنوشته های بهنام زرگررامهرمزی:
به ناحق،هرحقی را نتوان ناحق کرد
آن کس که خود را به ناحق، نماد حق کرد
نمیمیرد تا مزدناسپاسی هایش بگیرد
او که ازحق خود برداشت و بر حق این مردم نهاد
نهادرا بی نهاد باید کرد،خوشیها را به رسم وآیین فلک باید گرفت
مردمانی که نان وآب و خواب را شعار کردند
درقلب آزادی، بهانه ی آزادی را به دنبال کردند
فریاد سر دادند و دستان بی نمک خود را مشت کردند
بهشت دوعالم را فدای ،بهشت شیاد کردند
مرا دگر خیال زندگی نیست میان این گله خر
چراکه خریت هُویت شد،هُویت راثبت کردند
بدبختی شروع شد تازه آغاز ماجراست
بشین و ازحماقت های خود داستان بباف
نسل بعدی در زمستان سردهِ حماقتها، عریان است
ازآن روزی که شیررادر قفس کردند؛
نماد اربابیت را به گربه سانان واگذار کردند
مبارکت باشد این اَربابیت
منم آن بدبخت رعیت...۱۳۹/
- ۰ نظر
- ۱۰ بهمن ۰۰ ، ۱۴:۴۷