دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی۱۶۱
دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی:
«ما مردمی ناسپاس هستیم؛ کجای دنیا دیدهاید که برای مردمش در زمان مرگ، خانهای ابدی کوچک با قیمتهای نجومی بسازند، اما در زمان زندگی، خانهی همان مردم اجارهای باشد؟»۱۶۱
دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی:
«ما مردمی ناسپاس هستیم؛ کجای دنیا دیدهاید که برای مردمش در زمان مرگ، خانهای ابدی کوچک با قیمتهای نجومی بسازند، اما در زمان زندگی، خانهی همان مردم اجارهای باشد؟»۱۶۱
دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی:
سَبک زندگی این روزهای ما مثل
< سیاست پیچ> و < دیانت میخ>است.
عده ای خاص چون بر روی سرپیچ زندگیشان جای پیچ گوشتی،و بر روی نیازهایشان رزوه پیچ ساخته اند به راحتی با پیچ گوشتی بزرگانشان ما مردم را میپیچانندو مسیرهای سخت زندگی راباز میکنند وبه آرزوهایشان در هر دو دنیا با ضمانت میرسند و از سَمتی دیگر مَردُمانی هستند مثل میخ مقاوم و سخت وصاف
اما بجای سیاست پیچ گوشتی بر روی سرشان پُوک سُکوت میکوبند تا به راحتی در جسم فقرو بدبختی فرو روند و اگر کسی تحمل ضربات را نداشت و ندای فریاد به ذهنش رسید پُک ها را محکم تر میکوبند تا کمرش راخم کنند و برای همیشه او را از دنیای نیازهایش بی نیاز کنند../۱۶۰
دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی
علم میگوید ما محصول تکامل طبیعی هستیم و دین میگوید ما مخلوق یک خالق برتر
و ازآنجا فلسفه فریاد میزند که شاید مادریک سیستم یا برنامه ی بزرگ ترساخته شده ایم
اما تکنولوژی میگوید بشر خودش در حال دست ساز کردن نسل های آینده است
واینگونه است که مرا هیچ کس ثابت نکرد.۱۵۹/
دلنوشته های بهنام زرگررامهرمزی:
این آغازشناسنامه ی اِسپرم مهاجرواَسیریک درمیلیون من است، که به دنیای آدمها مهاجرت کرده ام و درگوشه ای از کُره ی خاکی پناهنده شده ام، تا میان آنها زندگی کنم وآرام روشن شوم،اما برایم در کتاب بی قانونیشان پاپوش قانونی ساختندوتنهادیدگانم شاهد بی زبان محکمه ای بود که با
کاغذی، پایان روشنایم رادادند و با شناسنامه ای از جنس سنگ به زادگاه ملکوتی خوددیپورتم کردند.../۱۵۸
دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی:
قُلک کودکی هایم را شکستم، میخواهم با پولهایش ترازوی دیجیتالی را به عنوان هدیه ی تولد به خدایمان بدهم ...به گُمانم ترازوی سنگی در عدالت به خوبی کار ندهد وخطا بزند. معبودم مبادا ناراحت شوی فقط میخواهم از حق الناس چیزی گردنت نماند و از همه تلخ تروسخت ترکسی نباشد در قیامت تو را در عدالت پرسش و پاسخ کند.../۱۵۷
دارکوبها واسه سوراخ کردن یک وجب ازدرخت، دنیاراباخبر میکنند،
اما موریانهاجوری یک جنگل رادرسکوت خراب میکنن که هیچ کس هیچ صدایی تا آخرین لحظه از آنهانمیشنود.
همیشه
قدرت در سکوت بود
نِه درفریاد...۱۵۶
تار+یخ =تاریخ
که به یخ سیاه معنا میشود.
درمعنای عمومی یخ سیاه در پی بارش باران و برف،ذوب شدن ویخ زدن دوباره آن درسطح زمین به وجود می آید و به محض تابیدن آفتاب هیچ اثری از این پدیده خطر آفرین دیده نمیشود.
ولی ازنظر من این دو کلمه به معنای فلسفی بسیار ارزشمند و پرمفهومی اشاره میکند.
یخ سیاه: (مغز های تاریک)
بارش باران وبرف:(ظلم های ظالمان)
ذوب شدن ویخ زدن:(ازبین رفتن و به وجود آمدن دوباره بازیگران تاریخ ساز در سطح زمین که هربار در تاریخ اولویت نقش اصلی را دارند.)
به محض تابیدن آفتاب هیچ اثری از پدیده خطر آفرین دیده نمیشود:(به معنای این است که اگر نوروروشنایی به مغز ما برخورد کند از پدیده خطرآفرین تاریکی مغزها نجات پیدا میکنیم.../۱۵۵ )
معلم ها تکالیف های شب را در روز میگفتند و تکالیف های شب را در روز نگاه میکردند.
در نظام آموزشی که درآن تکلیف،تکالیف ها مشخص نباشد
تکلیف من بدون شَک میشود بلا تکلیفی.../۱۵۴
دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی
دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی
عجیب بود برایم...چرا تا حال کسی ازما اورا ندزدیده...یا اینکه سند عرصه واعیانش را نشان نداده و اِدعای مالکیت کند!
مگر میشودتا حال ما آدمها بر سر اینکه او مال من است همدیگر رانکُشته باشیم ...مگر میشود آن پیر خانم فرسوده دورش را حصاری از هیزم های باغ همسایه نکشیده باشدو اجازه ندهد هیچ کس به آن ورود کند... به گُمان من کسی هنوز دستش به آن نرسیده باشد
بگذارتا او را نبرده اند من برای خود بردارم تاشاید بتوانم او را بفروشم و به کُره دیگری بروم
اما نه !هرکجا بُرده ام گفته اند مُفتش گران است... مگر چه چیزی درون این کُره خاکی زندگی میکند که حتی ازنامش همه گریزانندجز من که آدمم../۱۵۳
دلنوشته های بهنام زرگر رامهرمزی
همیشه آن کس که درمان میکنددرمان کننده نیست. شایداول شما را وابسته درمان کند بعد تیغ را بِکشد../۱۵۲